کلافه پوفی کردم و گفتم

_ یعنی اگه بدونی چقدر حرص خوردم،دیشب نشسته بودم فیلمایی که توشون نقش داشتمو نگاه میکردم و عر میزدم

نگار تاسف بار سرشو تکون داد و گفت

_ دلم برات کبابه خواهر

_ مرگ مگه نگفتم انقد به من نگو خواهر؟

_ باشه خواهر

هردو به هم نگاه کردیم و بعد بلند زدیم زیر خنده. در باز شد و مامان توی چارچوب در قرار گرفت

_ مهسا بیا شام

نگاهش به لب تاب افتاد و با دیدن نگار سلام کرد

نگار:سلام خاله خوبی

_ اره عزیزم تو چطوری؟

_ منم خوبم ممنون

نفس حرصی کشیدم و گفتم

_ شام نمیخوام

_ سه روزه غذا نخوردی دختر نمیخوام چیه؟ ببین رنگت زرد شده

لبامو غنچه کردم و با لجبازی جوابشو دادم

_ نمیخوام نمیخوام نمیخوام. هروقت شما گذاشتی من برم جی وای پی اونوقت منم غذا میخورم

_ اگه از گشنگی بمیریم نمیزارم بری

و تق درو به هم کوبید. کلافه از صفحه ی لب تاب به نگار نگاه کردم 

_ میبینی؟حاضره من بمیرم ولی نرم دنبال رویاهام

_ اره خاله رو مشناسم ولی به نظرم به جای لجبازی سعی کن با حرف درستش کنی

_ حرف زدن؟من ده ساله دارم باهاشون حرف میزنم ولی انگار نه انگار که من رویایی دارم ارزویی دارم،همش میگن باید درس بخونی اینکارایی که تو میری دنبالش کار نیست. الانم بهم گیر داده که برو ازمون بده فوق لیسانس بگیر یعنی دیگه دل میگه برم خودمو از بالای همین ساختمون پرت کنم پایین

نگار به غرغرای همیشگیم خندید 

_ خیلی خب حالا فعلا برو شام بخور من با مامانم صحبت میکنم شاید تونست رگ خواب خواهرشو دست بگیره

ذوق زده گفتم

_ حقا که قل خودمی

و از روی صفحه نگارو بوسیدم

_ من رفتم بای

برای هم دست تکون دادیمو ویدیو کال رو قطع کردم. نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم و وارد اشپزخونه شدم. از پشت بابا رو که پشت میز نشسته بود بغل کردم

_ سلام بابایی

بابا با لبخند نگاهم کرد

_ علیک سلام

با خنده کنارش روی صندلی نشستم رو به مامان گفتم

_ وای مامان تو کلمه ی "علیک" رو یادش نمیدادی میمردی؟توروخدا نگا کن چجوری میگه علیک

مامان با خنده پشت میز نشست و گفت

_ میگی چیکار میکردم؟اونموقع تازه مخمو زده بود هرچی میگفت میگفتم چشم

_ هعی امان از دست عشق و عاشقی

وقتی غذا خوردنو شروع کردیم من دست میکردم هرچی از رو میز دستم میرسید و میخوردم. انقدر گشنم بود که میتونستم کل خونمونو بخورم.

 

درکل خیلی ادم شکمویی بودم و انقلاب عجیبی بود که تونستم سه روز کامل اعتصاب غذا کنم.

مامان:نچ نچ نچ یعنی اگه یه بار دیگه اعتصاب کنی من میدونم و تو،الان کم مونده بیاد مارم بخوره

بالاخره دست از خوردن کشیدمو به پشتی صندلی تکیه دادم. دستی به شکمم کشیدم و با لبخند گشادی گفتم

_ دستت طلا ننه عجب چیزی بود

مامان چشم غره ای بهم رفت

_ صدبار گفتم بگو مامان،ننه چیه؟

_ باشه ننه

مامان که میدونست من هیچوقت درست نمیشم چشماشو توی کاسه چرخوند و گفت

_ اینارو ولش کن. برات وقت مصاحبه گرفتم فردا صبح برو

با خشم گفتم

_ مامان

_ مامانو درد. کور خوندی اگه فکر کردی میزارم بری بازیگر شی. از همون اولم نباید میذاشتم بری سر صحنه فیلمبرداری

من که دیگه گنجایش این همه بحث بی فایده رو نداشتم با چشمایی که پر از اشک شده بودن به مامان نگاه عصبی انداختم و از پشت میزد بلند شدم. فریاد زدم

_ باشه از این به بعد هرچی شما بگید قبوله ولی بدونین من هیچوقت حالم خوب نمیشه و همشم بخاطر این رفتارای احمقانه ی شماست

با دستی که توی صورتم فرود اومد سرم به سمت راست برگشت.

مامان با صدایی که از ناراحتی میلرزید گفت

_ چطور جرعت میکنی با پدر و مادرت اینجوری صحبت کنی؟

چیزی نگفتم و به سمت اتاقم دویدم و درو قفل کردم. با غم نگاهمو دور تا دور اتاق که پر بود از پوسترای خواننده ها و بازیگرا چرخوندم و خودمو روی تختم انداختم و بلند زدم زیر گریه. تا وقتی که خوابم برد 

*************

با صدایی عین صدای بمب مثل جن زده ها سر جام نشستم. یا جد لی سومان و اکثر اقوامش این دیگه چیه؟با تکرار اون صدا فهمیدم که یکی داره محکم به در میکوبه. با صدای خشدار اول صبحیم گفتم

_ از جا کنده شد اون بی صاحاب وایسا اومدم

بلند شدم و درو باز کردم و با قیافه عصبانیه مامان رو به رو شدم. از اونجایی که بابت دیشب ازش ناراحت بودم اخم کردم. کارتی به دستم داد

_ یک ساعت دیگه برو اینجا واسه مصاحبه

و رفت. خدایا منو بردار از رو زمین راحت شم. درو محکم به هم کوبیدم و به کارت نگاه کردم"مرکز روان درمانی هیون" خداوندا من به کدامین امید رفتم روانشناسی خوندم؟من خودم یه پا دیوونه زنجیریم اونوقت مامان میخواد منو بندازه وسط اینا. هیچوقت یادم نمیره روزیو که دانشگاه هنر قبول شدم ولی مجبورم کرد برم روانشناسی. درست مثل همین هفته ی پیش که ادیشن کمپانی جی وای پی قبول شدم و نذاشت برم.

 

اوففف باز یاد جی وای پی افتادم حرصم گرفت. اماده شدم که برم واسه مصاحبه و بعد از صبحونه به سمت ماشینم رفتم. خودمو روی کاپوتش ول دادم و با عشق دستمو روش کشیدم

_ الهی فدات بشه مادر. سالار من. یادم باشه برات اسپند دود کنم چش نخوری پنچر شی

یه ماچ گنده روی کاپوت به جا گذاشتم و سوار سالارم شدم و به سمت تیمارستان راه افتادم. ضبط ماشینو روشن کردم و اهنگ دودو دودو بلک پینک رو گذاشتم. اخ که چقد قرم میاد. گوش دادن این اهنگ تو ماشین اصلا ایده ی جالبی نیست بهتره یه چیز دیگه بزارم. خب بزار یکم از دیار مادری اهنگ بگماریم. وارد پوشه ی اهنگای ایرانیم شدم و بهله اهنگ موردعلاقمو پلی کردم و با ریتمش گردنمو تکون میدادم "مهین تاج،آفت،شهپر،مهوش پریوش چه بد کرد غلط کرد شوهر کرد همه را دربدر کرد خودشو خونین جگر کرد" قری به گردنمو دادم و مشغول لب خونی کردن با اهنگ شدم "پریوش چه بد کرد غلط کرد شوهر کرد همه را دربدر کرد خودشو خونین جگر کرد" دوتا انگشتمو به شکل هفت نوبتی جلوی چشمام میکشیدم و با اهنگ میخوندم "دیگه حالی به آدم میمونه نه والا ! احوالی به آدم میمونه نه بلا ! دیگه حالی به آدم میمونه نه والا ! احوالی به آدم میمونه نه بلا !"

_ حالا بیااااااااا

تقققققق. با خوردن به ماشینی سرم محکم خورد به فرمون. ای ننه ملاجم ملاجم. کجایی که مهساتو کشتن. خدا بگم چیکارت کنه جلال همتی همش تقصیر توعه با این اهنگ خز اعتیاد اورت. اصلا دفعه ی دیگه به جای تو پیرهن صورتی گوش میدم.

با شنیدن صدای انگشتی که به شیشه زده میشد سرمو از روی فرمون برداشتم و گیج به طرف نگاه کردم ولی صورتشو تار میدیدم. کم کم چشمام رو هم رفت و دوباره سرم روی فرمون افتاد

اروم لای چشامو باز کردم و با نوری که بهشون برخورد کرد چندبار چشامو باز و بسته کردم تا چشام عادت کنه. اه اه این بوی الکله؟نکنه دزدیدن بردنم بهم تجاوز کنن؟یا جد لی سومان نکنه دیگه دختر نباشم؟ حتما کاری باهام کردن چون سرمم درده.....کمی فکر کردم...چقد خنگی تو دختر اگه بهت تجاوز کرده بودن یه جا دیگت درد بود نه سرت. نکنه شست و شو مغزی دادنم. ناگهان با این افکار هین بلندی کشیدم و صاف سر جام نشستم که صدای افتادن صندلی و اخ یه نفر بلند شد. سرمو به سمتش برگردوندم. یه مرد بود که ماسک سیاهی زده بود و به پشت با صندلی افتاده بود. نگاهی به دور و برم کردم. چرا یه مرد باید منو بدزده بیاره بیمارستان؟

 

انگشتان مبارک خود را اندکی تکان داده و کامنت بگذارید😐💜