مرده بلند شد و درحالی که پشتشو میمالید به سمتم اومد که من جهشی زدم و از روی تخت پریدم پایین. میله ای که بهش سرمم وصل بودو برداشتم و به صورت تهاجمی به سمتش گرفتم
_ به جان خودم بخوای کاری کنی با همین میزنم تو ملاجت
مرده کلاه کپشو برداشت و با چشمای گرد شده نگاهم کرد
_ دقیقا چه کاری منظورته؟
_ همون تفکرات کثیفی که تو مغزته رو میگم. تازه شم من الان پریودم نمیتونی کاری باهام بکنی
مرده با جمله ی اخرم چشماش تا اخرین حد ممکن گشاد شد و زد زیر خنده. روی تخت خم شده بود و بلند بلند میخندید. منم جوری که ینی تو چقد اسکلی نگاهش کردم و یه ابرومو بالا انداختم. سرشو بالا اورد و ماسک مشکی شو برداشت که ای کاش بر نمیداشت. یا جد بزرگ لی سومان....اینکه....اینکه نام جو هیوکه. خدایا منو شتر کن. نه شتر دوس ندارم خار میخوره دردم میاد....خدایا منو بکش اصن راحت شم از این زندگی.
بعد از اینکه خنده هاش تموم شد درحالی که سعی میکرد دیگه نخنده گفت
_ واقعا به من میاد بلایی سرت در بیارم؟
اروم اروم و با خجالت میله رو سر جاش گذاشتم. درحالی که سعی میکردم گندمو جمع کنم دستی به موهام کشیدم
_ خب را...راستش من فکر کردم که...
خدا خیر بده پرستاری که درو باز کرد و وارد شد و یکم گند من ماس مالی شد. پرستار به سمتم اومد
_ اوه به هوش اومدی؟
نام جو هیوک روشو از پرستار گرفته بود و بعد از اینکه ماسکشو زد به سمتش برگشت. نگاهمو ازش گرفتم و به پرستار دادم
_ اره
_ حالت چطوره؟سرگیجه داری؟
_ نه
_ خیلی خب سرمتم تموم شده
کنارم ایستاد و سرمو از دستم در اورد
_ میتونم برم خونه؟
_ اره کارای ترخیصو انجام بده مرخصی. فقط پشونیت یه زخم کوچیک برداشته
نام جو هیوک:نچ نچ نچ با یه زخم کوچیک بیهوش شدی؟
لحنش جوری بود که انگار داشت طلافی چند دقیقه قبلو سرم در میورد.
پرستار:چون کم خونی داره بیهوش شد
چشم غره ای به نام جو هیوک رفتم و رو به پرستار گفتم
_ من میرم پس
پالتومو از روی صندلی برداشتم و سریعا از اتاق خارج شدم. خدایا این همه بنده داری احد باید نام جو هیوکو مینداختی جلوم؟منو بگو ارزو داشتم باهاش یه فیلم بازی کنم الان دیگه حتی روم نمیشه نگاهش کنم. همونطور که فکر میکردم و ناخونامو میجویدم اروم اروم به سمت حسابداری رفتم تا کارای ترخیصمو انجام بدم ولی مرده گفت قبلا پرداخت شده.
سرمو رو به اسمون گرفتم و تودلم گفتم ای خدا من دیگه نمیخوام این مرده رو ببینم. خودت میدونی ادم قدردانیم پس از همین تریبون ازش تشکر میکنم خودت بنویسش تو دفترچه ثوابم باشه؟
_ فکر کنم اگه رو در رو ازش تشکر کنی ثوابش بیشتر باشه.
با شنیدن صداش چشمام گرد شد. خاک دوعالم تو سر یزید ملعون باز بلند بلند فکر کردم. لبخند فیک و گشادی زدم و به سمتش برگشتم.
_ ممنونم
سریع گفتمشو خواستم از کنارش رد بشم که بازومو گرفت و نگهم داشت. اب دهنمو قورت دادم و به سمتش برگشتم و درحالی که همچنان سعی میکردم لبخند فیکمو حفظ کنم نگاهش کردم
جو هیوک:تو بازیگری نه؟
ازبس ذوق مرگ شدم سوتی چند لحظه پیشمو به باد فراموشی دادم و با ذوق گفتم
_ اره شما منو میشناسید؟
_ اره توی یه فیلم نقش کودکی شخصیت اصلیو بازی میکردی که اسمش الان خاطرم نیست
_ اره همچین نقشایی رو دوران طفولیت زیاد داشتم.
_ میشه باهم صحبت کنیم؟البته اینجا نه
_ اره حتما
_ خوبه پس بیا
دنبالش راه افتادم. خدایا ده تا صلوات نذر میکنم که سوتی ندم....نه صبر کن ده تا زیاده به نظرم پنج تا کافی باشه...چهارتاشو میدم نگار بخونه یکیشم به نیت یگانه بودن خدا خودم میخونم:)
وارد کافی شاپی که رو به روی بیمارستان بود شدیم و گوشه ای که به بقیه ی سالن دید نداشت نشستیم. بعد از اینکه
سفارشامونو اوردن ماسکشو در اوردن اخیشی گفت. بدبخت فک کنم خفه شد با این ماسک. درحالی که سعی میکردم اینکه عین گاو از دیدن بستنی ذوق کردمو پنهون کنم قاشقی از بستنی رو توی دهنم گذاشتم و مزه مزه ش کردم. با تعجب گفت
_ واقعا تو این سرما بستنی؟
_ بستنی تو سرما میچسبه
_ اوکی
یه قلپ از قهوه ش خورد
_ خب بریم سر بحثمون
قاشقو کنار گذاشتم و با دقت بهش زل زدم
_ راستش من جدیدا قراره که یه فیلم بازی....میشه اونجوری بهم زل نزنی؟
دستمو از زیر چونم برداشتم و گفتم
_ چرا؟
_ تمرکزمو بهم میزنی
لبامو اویزون کردم
_ باشه
خندید
_ خیلی خب حالا ناراحت نشو
سعی کردم نگاهمو به جای دیگه ای بدوزم و اونم ادامه داد
_ اره میگفتم که دارم جدیدا روی یه سریال کار میکنم ولی متاسفانه نقش اول سریال از شانس ما همین دیروز گفت که حامله شده و نمیتونه که بازی کنه. الان کارگردان از دیروز داشت دنبال کیس مناسب میگشت تا اینکه امروز من اتفاقی به تو برخوردم. البته اینم بگم که من بازی تورو خیلی قبول دارم و سه چهارتا از فیلمایی که بازی کردیو دیدم البته فقط توی یکیش نقش اصلی بودی که اونم مال دوران کودکیت بود. الان که من دیدمت وقتی بیهوش بودی از اینترنت چندتا از سکانسایی که بازی کردیو گرفتم و برای کارگردان فرستادم و درواقع پیشنهادت دادم. اونم گفت که ببرمت پیشش و اگه بشه که نقش اصلیو بده به تو. البته اگه خودت مایل باشی
اگه مایل باشم؟مگه میشه مایل نباشم؟من با کله میام تو سریالی که تو توش باشی. خدایا منو این همه خوشبختی محاله محاله. خدایا دمت گرم میدونستم اخر یه روز یه راه جلوم میزاری. اینجا جا داره یه سجده شکر برم ولی خیلی ضایعس. خدایا ماچ بهت که انقدر خوبی.
با دستی که جو هیوک جلوم تکون داد از هپروت اومدم بیرون
_ کجایی؟!
_ همینجام
_ خب نظرت؟
_ قبوله
با خوشحالی خندید
_ اوه چقدر عالی پس میتونی الان بریم پیش کارگردان؟
با پوزخند به کاری که مامان برام جور کرده بود فکر کردمو گفتم
_ اره
از روی صندلی بلند شدیم که ناگهان برگشت سمتم
_ راستی تو چند سالته؟
_ بیست و پنج
_ اها خو بیا
دنبالش راه افتادم از کافی شاپ بیرون زدیم. وقتی جلوی ماشینش ایستادیم تازه یادم اومد سالارم نیست.
_ سالار کو؟
_ درحالی که سعی میکرد کلمه ی "سالار" رو درست تلفظ کنه با گیجی گفت
_ سالار؟چی هست؟
_ ماشینمو میگم
خندید
_ اها ماشینتو بردن پارکینگ
_ ماشینم که چیزیش نشده بود؟
_ خیر فقط چراغش پودر شد
ای الهی مادر به فدات سالارم یه چشش کور شد
سوار ماشین شدیم و به سمت محل کار اقای کارگردان رفتیم. اخ اخ به کل مصاحبه ای که مامان واسم جور کرده بود رو فراموش کرده بودم. به درک حالا نکه خیلیم مشتاقش بودم فوقش میگم تصادف کردم نتونستم برم. با ایستادن جلوی ساختمون بزرگی هردو از ماشین پیاده شدیم. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم کمی قیافه ی جدی به خودم بگیرم که یهو جوهیوک نگاهم کرد و گفت
_ چرا این شکلی شدی؟
_ چه شکلی شدم مگه؟
شبیه احمقا شدی
بادم خالی شد و با شونه های افتاده به سمت در حرکت کردم
_ باشه دیگه قیافه نمیگیرم
همینجوری داشتم میرفتم که از پشت یقه ی پالتومو گرفت و کشیدم عقب کنار خودش گذاشتم
_ عجله نکن کوچولو کنارم راه برو
نگاه چپکی بهش انداختمو دستشو از پشت یقم برداشتم. لباسمو صاف کردم و به رو به روم زل زدم. خندید و حرکت کرد منم عین جوجه ای که دنبال مامانش میره پشت سرش راه افتادم. جلوی دری ایستاد و به سمتم برگشت
_ تو بمون اینجا هروقت گفتم بیا داخل
_ باشه
رفت داخل و منم مشغول دید زدن پوسترای روی دیوار شدم. چرا اینجا فقط پوستر فیلمای کارگردان کیمه؟با فکری که به ذهنم خطور کرد سریع به سمت در برگشتم و اسم کارگردانو که روی در بود خوندم. یعنی...یعنی واقعا قراره با کاگردان کیم کار کنم؟ناموصا؟جون ما؟ایییییییییییی.
_ بیا داخل
به جو هیوک که بین در ایستاده بود نگاه کردم و دنبالش وارد دفتر شدم. با دیدن اقای کیم پشت میز با خوشحالی لبخند زدم و تعظیم کردم
_ سلام من پارک یوجین هستم. از دیدنتون خوشحالم
با لبخند سری برام تکون داد
_خوش امدی بشین
روی یکی از مبلا نشستم.
_ خب فکر میکنم که جو هیوک عزیز همه چیزو برات توضیح داده باشه. راستش من دوتا از کاراتو دیدم و واقعا تحسینت
میکنم و به نظرم تو برای نقش من کاملا مناسب هستی ولی یه چیزی این وسط برام سواله
_ بفرمایید
_ تو الان هشت ساله که هیچ فیلمی بازی نکردی. چرا؟
صدرصد اگه الان بگم خانوادم مخالفن خیلی ضایع میشه. زود باش مهسا همین الان یه دلیل منطقی گیر بیار
_ خ...خب راستش من بخاطر درسام مجبور شدم مدتی کنارش بزارم ولی تصمیم داشتم که بازم برگردم به این کار
با استرس به کارگردان کیم زل زدم. خدا کنه باور کرده باشه. ارواح عمم که من بخاطر درس بازیگریو کنار بزارم. سرشو تکون داد
_ اها
بلند شد و فیلمنامه رو جلوم گذاشت و رو به روم نشست
_ خلاصه ی فیلم من درمورد دختر پولداریه که عاشق یه پسر فقیر میشه.
_ اوه پس اقای نام نقش پسر فقیرو داره؟
_ اوه نه. نام جو هیوک در نقش یکی از همکلاسیای دختره که دوست صمیمیش هست. درواقع تنها دوستش
_ اها. میدونم فضولیه ولی میشه که بدونم نقش اصلی کیه؟
_ دو کیونگسو
با شندین اسمش چشمام گرد شد. دو کیونگسو؟استوره ی بازیگری من؟خدایا یه سیلی بزن در گوشم ببینم بیدارم یا نه.
_ این اولین سریالیه که دو کیونگسو بعد از اینکه از سربازی برگشته بازی میکنه پس ما انتظارات زیادی ازش داریم و خب فیلمنامه هم خیلی قویه و قطعا قراره سر و صدای زیادی به پا بشه
اخ که من عاشق سر و صدام. و همینطور عاشق دو کیونگسو :)
_ میتونم یه سوال شخصی بپرسم
نگاهمو به کارگردان کیم دادم
اوه البته
_ راستش من وقتی داشتم درموردت تحقیق میکردم دیدم که تو دو رگه هستی درسته؟
_ اوه بله من یه دو رگه ی ایرانی کره ایم
_ که اینطور
انگار زیاد از دو رگه بودنم خوشش نیومده بود. به کتف چپم:)
کارگردان کیم بلند شد و پشت میزش نشست
_ ازت میخوام تا هفته ی اینده فیلمنامه رو بخونی و بیای برای جلسه ی فیلمنامه خوانی
چشمام گرد شد. منو چی فرض کرده؟اخه مگه میشه تو یه هفته؟
_ ولی اخه این خیلی کمه
_ بازیگر اصلی ما کاملا ناگهانی و بدون برنامه ریزی رفت. ما چاره ی دیگه ای نداریم اگه شرایطشو نداری میتونی بگی چون پیدا کردن بازیگر برای من مثل اب خوردنه
_ نه نه مشکلی نیست من تا یه هفته ی دیگه تمومش میکنم
*********
دیگه چشمام داشت از کاسه درمیومد. صبح تا شب توی اتاقم مشغول تمرین بودم و تظاهر میکردم که دارم برای ازمون فوق لیسانس درس میخونم. موقع تمرین رو به روی پوستر دی او که روی دیوار اتاقم بود می ایستادم و دیالوگامو تمرین میکردم. وای که هنوز باورم نمیشه قراره باهاش فیلم بازی کنم. بین خودمون بمونه همش صحنه ی بوسمونو تصور میکردم:) اخه من تا حالا کسیو نبوسیدم و توی این فیلم میشه اولین بارم که اونم با کیونگسوعه. با ذوق خودمو روی تختم انداختم و پاهامو تکون دادم. منو این همه خوشحالی محالهههههههه.
با باز شدن ناگهانی در سریع فیلمنامه رو کردم زیر بالشتم و کتاب درسیمو باز کردم. مامان اومد با لبخند بالای سرم ایستاد و دستی به سرم کشید
_ افرین دختر نازم داری برای فوق لیسانس درس میخونی؟
با لبخند گشادی سرمو به معنی بله تکون دادم
_ اره
بوسه ای روی موهام زد
_ عزیزم من فردا پرواز دارم میخوام برم ایران تو میمونی یا میای؟
جون من؟میخواد بره؟خو چی بهتر از این اخههههه؟مگه مریضم کیونگسو رو ول کنم بیام ایران؟
چهره مو غمگین نشون دادم
_ راستش خیلی دوست دارم بیام ولی اونجا دورم شلوغه نمیتونم درس بخونم پس ترجیح میدم همینجا بمونم
_ باشه مامان جان
بلند شد بره که پرسیدم
_ کی بر میگردی؟
_ نمیدونم ولی سه ماهی رو میمونم اخه دلمم خیلی تنگ شده
_ اوکی
***********
بالاخره روز موعود فرا رسید و من پا در ساختمان رویاهایم نهادم تا برم سر اولین جلسه ی فیلمنامه خوانی. به حق هفت تن بنگتن که سوتی ندم:)
توی راهرو اروم اروم قدم برمیداشتم و دنبال در مورد نظر میگشتم. بالاخره با پیدا کردن دری که روش نوشته بود "شب رویایی" که اسم فیلممون بود خوشحال جلوی در ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. خدایا یادته دفعه ی قبلی ده تا صلوات نذر کردم؟ ایندفه دوازده تا به حق دوازده امام نذر میکنم که جلوی کیونگ سوتی ندم ناموصا هوامو داشته باش بذار ابروم جلو ایدولم حفظ شه:)
_ داری استخاره میگیری؟خو برو دیگه
با شنیدن صدا سرمو به سمت راستم بر گردوندم. یا جد مش عباس. فتبارک ا احسن الخالین:) مگه داریم از سئو کانگ جون خوشتیپ تر؟ خدایا بگو که خواب نیستم...بگو که این یه رویا نیست و واقعا چنین مرد جذابی الان رو به رومه...جون ما یه نیشگون ازم بگیر ببینم بیدارم یا نه
_ اخ
با پشه ای که دستمو نیش زد تکونی خوردم و اخی از دهنم خارج شد. به بالای سرم که مثلا اسمون بود نگاه کردم
_ خدایا ما گفتیم نیشگون بگیر ولی تو باید بگیری؟چطو وقتی یه چی دیگه میگم گوش نمیدی حالا اینو گوش میدی؟
پوفی کردم و تازه متوجه شدم که تمام مدت کانگ جون جوری بهم زل زده که انگار داره یه احمقو تماشا میکنه:/ اهمی کردم و از اون لبخندای گشاد مسخره تحویلش دادم
_ ببخشید شما چیزی گفتی؟
با حالت گیجی نگاهم کرد
_ نه فقط میخواستم اگه اجازه بدی رد بشم
_ اها ببخشید
کنار رفتم و اون وارد اتاق شد. صبر کن ببینم....یه لحظه سکوت. نگو که اینم همبازیمه؟خدایا دستت طلا یهو داری هرچی خوشگله میفرسی اینور دمت گرم.
نفس عمیقی کشیدم و بالاخره عزمم جذب کردمو...صبر کن ببینم جذب چیه؟ بیخیال حالا...عزممو جزم کردمو وارد اتاق شدم.
یا جد لی سومان و کاراموزاش،اینا چرا انقدر زیادن؟لبخندی زدم. کارگردان خندید و گفت
_ به به نقش اصلیمون هم رسید
بلند شد و کنارم ایستاد
_ خانوم ها اقایون معرفی میکنم پارک یوجین نقش اصلی سریالمون
تعظیم کردم
_ سلام من پارک یوجینم از اشنایی باهاتون خوشبختم
همگی بهم سلام کردن. یکی از منشی ها به سمتم اومد و گفت منو تا صندلیم همراهی میکنه منم عین جوجه دنبالش راه افتادم. صندلی نشونم داد و روش نشستم. سمت راستم جو هیوک نشسته بود. با دیدنم خندید
_ بهبه سلام خانوم پریودیتون تموم شد الحمدالله؟
با این حرفش سرخ شدم. که صدایی از سمت چپم بلند شد
_ هی جوهیوک چی میگی؟
یا جد لی سومان:) با شنیدن صدای کیونگ لبخند اسکل طوری زدم:) وای خدا بگم چیکارت کنه جوهیوک بذار بشینم اونوقت ابرومو ببر. من اینو تربیتش میکنم حالا ببین:)
_ چیز خاصی نیس
چیز خاصی نیست و اینجوری ابرو منو بردی؟چشم غره ی توپی بهش رفتم و با چشام براش خط و نشون کشیدم. اونم زبونکی بهم انداخت و روشو ازم گرفت. خجالتم نمیکشه مرد گنده زبونشو دو متر میاره بیرون